روزانه های سینمایی
همانا فروش ام آرزوست!

همانا فروش ام آرزوست!

مرتضی اسماعیل دوست – به راستی نوشتن در خصوص فیلم هایی هم قواره کلاشینکف، قلم را به تردید می رساند، دستی

که عدم رغبت اش به نگارش نه از باب پیچش مفاهیم عمیق فیلم در قلب کاغذ عریان ، بلکه از

حیث ناسازگاری چنین تولیداتی با مفهوم وارسته هنرمندی است. سینمایی والا که اندیشه و عشق

را تصویر می سازد و قلمی که زیبایی های خفته در اثر را بر دیده مشتاق به پرواز در می آورد.

در واقع نوشتن از کلاشینکف که مروج ابتذال و هتک حرمت به وجود مخاطبی آگاه است، چه

رغبتی به نویسنده ای مشتاق از تحلیل می تواند ببخشد؟ تنها در این میان آنچه اسباب پیمایش قلم بر

صفحه خواهد بود، تابیدن چراغی هرچند کم سو به پیکره جریانی است که فرهنگ اصیل اسلامی،

ایرانی را مخدوش نموده و قابی چرکین را مقابل دریچه انباشت از تغذیه روح مخاطب می گشاید.

این قلم سعی می نماید برخلاف برخی سازندگان تصویر، مرز حرمت مندی بشناسد و به قیمت دیده شدن،

هر مسیری را تاخت رسیدن نسازد، چرا که واژه های رها در عالم اندیشه، لمس معنای رخدادها هستند.

حال پنجره ای به غبار مانده از کلاشینکف بگشاییم. فیلمی که آثار قبل به خاک خفته از کارگردان را

همچون چارچنگولی و گشت ارشاد، به لحاظ ساختاری زنده می سازد! کلاشینکف، همان تولیدی است

که جناب فیلمساز به وجودش افتخار نموده و آمار فروش رو به افزون چند روزه اش را همچون دیگر

نیاکان اش، دلیلی از بهروزی می داند. فیلم با نمایی زیبا از همراهی برادر و خواهری به نام عادل

و عاطفه در قابی تاریک و رها در دل دشتی عریان گشایش می یابد. دو شخصیتی که بعدها مشخص می

گردد که فاعل و مفعول حوادث رخ داده هستند. اولین گره افکنی در فیلم، آغازی بر رویدادها، دیالوگ

ها و حوادث مضحکانه در کلاشینکف است. البته این انبساط روح، از برای چشیدن ذره ای لبخند بر

قاب صورت نیست، چرا که حتی وجود عطارانِ طنازهم کمکی به فیلمنامه بی ربط و دیالوگ های بی

ریشه نمی کند. آن چه سبب حیرانی دیده از دنبال سازی تصاویر است، به هم متصل کردن رویدادهایی

بی وصله و پینه بستن دیالوگ هایی بی اساس بر زبان کاراکترهایی است که البته هیچ یک شناسنامه

ای نداشته و کارگردان همانند بازیگر نقش عالیه، رغبتی به دادن سجل نامه به مخاطب نمی کند. به

نحوی که هیچ کدام از کاراکترها نه گذشته ای از دیروز داشته و نه صورتی از حال دارند. واقعا که از

کدام بخش کلاشیکف می توان بد ننوشت؟ از عمویی پرت که به دنبال پایان کلام است!؟ و نمایش خاک

در دستان اش را می توان شعاری ترین فصل سینمای پرشعار ایران دانست. یا دختربچه ای که مثلا

خواهرعادل است و به جز جیغ زدن در پایان هر سکانس، نقش دیده بان را بازی می کند!؟ یا باید از

مردانی ماتادور مثال برد که دنبال خون پدر کشته شده هستند و همه جا حی و حاضر، قیصری امروزی

را با ژستی مسخره فریاد می دارند؟ یا از رضا کلاشی نام برد بدون تشدید! که دقیقه ۳۸ از فیلم توسط

کارگردان با ارائه دیالوگ هایی آب دار و رکیک جهت چسباندن خنده ای مصنوعی به تماشاگر،

دن کیشوت وار به صحنه می آید تا با مینی بوسی همه کاره و استفاده از وجود اثربخش دستشویی!

به دنبال چیزی! باشد؟ همانا که برخی فیلم های ساخته شده در سال های اخیر، به لحاظ غلظت سخیف

بودن، دست فیلمفارسی ها را هم از پشت بسته اند. جریانی که از چند سال گذشته به بهانه کشاندن

تماشاگر و البته با هدف نهانی از تصاحب گیشه ی جیب شان به اشاعه بی بند و باری پرداخته اند و

در این میان با چهره ای حق به جانب و داشتن کرسی عزت در میان عده ای دست اندرکار فرهنگ

به پیشروی آمار فروش های میلیاردی و کسب پرفروش ترین فیلم سال نائل آمدند. به راستی این چه

افتخاری است که با نمایش صحنه هایی سخیف و شوخی هایی جلف و دیالوگ هایی هرزه بتوان به آن

چنگ زد؟ فیلم کلاشینکف، سرشار از نقص هایی فنی است که در زیر سایه محوریتی از فیلمنامه بی قید

و بند قرار گرفته است. دیالوگ هایی با چرخش سبیلی لرزان که یاد سینمای کیمیایی را در ذهن فریاد

می زند، ترانه هایی عشقی از دیروز فیلمفارسی، رفاقت هایی پوشالی و شعاری، رخدادهایی آنی،

شخصیت هایی که به قول دیالوگ عادل، گور به گور شده اند، بازی هایی تصنعی و تعدد لوکیشین هایی

که به دنبال خودنمایی دوربین هستند. به راستی میان این همه کاراکترهای بی مورد از عروس و داماد

تا موتورسواری نیکوپیشه!، چرا کسی سراغی از معلول رخدادهای فیلم که همان خواهر نگون بختِ

عادل باشد، نمی گیرد؟! با تماشای چنین فیلم هایی این سوال به ذهن بی قرار رسوخ می کند که چرا

 

باید فیلم هایی شریف که دارای ساختار محکم سینمایی بوده و با عواملی هنرمند ساخته شده اند به

دالان ورودی اکران راهی نداشته باشند و فیلم هایی بی بنیان از لحاظ فنی و با مایه هایی از ابتذال

به راحتی رنگ صحنه به خود بیابند. فیلم هایی که تماشای آن ها به همراه خانواده، شرم را به پیشانی

باوری دغدغه مند جاری می سازد .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سعید رجبی فروتن

در کنار روزمرگی های معمول، این جا خودم و افکارم را ثبت می کنم. از فرهنگ و هنر تا سینما و نمایش خانگی... می توانید نوشته های من را در «روزانه های سینمایی» دنبال نمایید.

اضافه کردن نظر

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

مرا در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید