روزانه های سینمایی

پدیده «وارونگی» این بار در شبکه نمایش خانگی!

این یاداشت به قلم owen gilberman در نقد فیلم سینمایی«وارونگی» در نشریه ورایتی به چاپ رسیده است که عیناً از سایت«سلام سینما» نقل می شود. «وارونگی» سومین ساخته «بهنام بهزادی» است که یک شخصیت زن با بازی قابل تحسین «سحر دولتشاهی»محور اصلی ماجراهای آن را شکل می دهد. این فیلم اخیراً از سوی موسسه «تصویر گستر پاسارگاد» در شبکه نمایش خانگی توزیع شده است.

عنوان "وارونگی" بر روی پرده، تصویری از چشم انداز کلانشهری است که دود و مه نسبتا غلیظی آن را فراگرفته است، طوری که به نظر میرسد آسمان خراش ها در هوای سفید-گچی در حال ذوب شدن باشند. این شبیه تصویر آغازین مرکز شهر لس آنجلس است که در هزاران فیلم شاهدش بوده ایم – تنها این که اینجا لس آنجلس نیست، تهران است. پایتخت ایران بایستی نماد هوای سمی و آلوده در جهان باشد، طوری که سطح آلودگی اش در حد شهر پکن می شود، اما فیلم جدید بهنام بهزادی، بر پرسرعت بودن روند آلودگی در تهران تاکید دارد (عنوان فیلم به وضعیت " وارونگی گرمایی" اشاره دارد، که در روزهای بد، سم را به اتمسفر تهران با حداکثر تراکم وارد می کند). وضعیت سخت و رنج آوری است که شهروندان تهرانی با این آب و هوای فجیع و بیزارکننده کنار آمده اند، ولی در "وارونگی"، آلودگی به یک واکنش زنجیره ای از ناسازگاری خانوادگی منجر می شود که باعث می شود قهرمان اصلی زن داستان، نیلوفر (سحر دولتشاهی)، را تسلیم کند، تا زمانیکه او را مجبور به یافتن منبع جدیدی برای نفس کشیدن کند. نیلوفر، زن زیبایی که ازدواج نکرده و صاحب مغازه ی خیاطی است که کارگران زیادی در آن اشتغال دارند، شروع به دیدار و ملاقات با مردی خوش تیپ، میان سال و باصفایی (علیرضا آقاخانی) میکند، و به وضوح مشخص است که هر دویشان تحت تاثیر یکدیگر قرار گرفته اند.

او با مادرش، مهین (شیرین یزدانبخش)، در آپارتمانی زندگی میکند که از بیماری انسداد ریه رنج می برد و بنا به این دلیل هم اجازه ندارد به بیرون از منزل برود. ولی او کله شقی میکند و هرطوری که شده بیرون رفته و به خاطر آلودگی شدید هوا، از پا میافتد و باعث میشود به بیمارستان منتقل شود. دستور دکتر هم به این قرار است: باید بلافاصله تهران را برای همیشه ترک کند. اینگونه تصمیم گرفته می شود که مهین به شمال ایران نقل مکان کرده و در ویلای یکی از خویشاوندان نیلوفر سکونت کند. همچنین قرار میشود که نیلوفر، تهران عزیزش را ترک کرده و به همراه مادرش در شمال زندگی کند. ولی حتی در حین این همه پیشامد، قهرمان فیلم به این نتیجه ترسناک و عصبی کننده میرسد که همه ی تصمیمات زندگی اش برای او گرفته میشود و خودش اختیاری ندارد.

سحر دولتشاهی زنی زیبا و پرتکاپویی است، با چهره ای گشاده و خندان و با چشمان زیبای درشت، این توانایی را داشته تا هر نمایی که او در آن حضور داشته را تحت تاثیر قرار دهد. جلوی زیر روسری اش، کمی از مویش پیشانی اش را پوشانده است که شباهت قابل توجهی با آدری هپبورن دارد – و این یک مورد است که خوشحالی شیطنت آمیز هنرپیشه به شکل فوق العاده ای نقش مهمی را ایفا می کند. مخاطب به شدت با نیلوفر به دلیل سرزندگی و رغبتش همذات پنداری می کند، و ما، هر چیزی که نیلوفر طلب کند را خواستاریم.

نیلوفر برنامه ریزی میکند تا کسب و کارش را از بیرون شهر اداره کند ولی از آنجاییکه پذیرفته تا با مادرش شهر را ترک کند، برادر عصبانی و دعوایی اش، فرهاد (علی مصفا)، تصمیم به پرداخت بدهی های خود با اجاره دادن مغازه نیلوفر گرفته و با حمایت اطرافیان فرهاد، از جمله خواهر متاهلش و چند نفر از بستگان، موفق می شود. درواقع نیلوفر تمام کسب و کاری که در طول ۱۰ سال رشدش داده است- وکارش هم به رشد او کمک کرده- مثل دودی که به هوا رفته ناپدید میشود. آن دسته از فیلم هایی که در دهه ۹۰ میلادی، موج نو سینمای ایران را تشکیل دادند- فیلمهایی چون دایره ی جعفر پناهی در سال ۲۰۰۱ –را روایت میکند.

"وارونگی" همان بحران اخلاقی در تحولی متزلزل را با گام های مشتاق و راغب همچون کودکان به تصویر آورده است، اینکه نیلوفر مجبور گشته تا بیاموزد زن مجرد در جستار راه خویش، علایقش تقریبا فاقد ارزش است. یک شبه هر چیزی را که داشت از دست میدهد و آنطور که به نظر میرسد کسی در خانواده اش کوچکترین اهمیتی هم به آن نمی دهد و همه ی این ها به شکل طوفانی از ابرها در اطراف چهره سحر دولتشاهی به نمایش کشیده می شود.

بهزادی، کسی که بیش از ۲۰ فیلم (شامل تولیدات کوتاه و تلویزیونی) را ساخته، در سبک ایرانی ای فعالیت میکند که ارزش بالایی داشته و تداعی گر نوعی تعلیقِ پنهانِ روزمره هست. هیچ اتفاقی در "وارونگی" غلو و یا حتی بیش از حد دراماتیزه نگردیده است، اما تنش نامرئی وجود دارد که فیلم، توجه ما را به سوی خودش جلب میکند، و این سرمایه ماست که ببینیم چطور نیلوفر می تواند خودش را از بندِ رویدادهایِ به ظاهر تصادفی، که شبیه باتلاق شنی بوده و او را با خود به زیر میکشد، برهاند. زمانیکه متوجه می شود خواستگارش این واقعیت، که او یک پسر داشته را از او مخفی کرده، فشار و عذاب زندگی اش به نظرش توطئه آمیز می آید. از چه طریقی میتواند خودش را به حالت آزادی که حسش میکند، برگرداند؟ عنصرِ گمشده در تفکرش، میل و اراده اش است و باید سعی در ایجاد "وارونگی" خودش نماید. فیلم با یک یادداشتی از ابهام پایان می رسد که عده ای از تماشاگران را در حین اینکه سردرگم میکند، روحیه شان هم می دهد.

 

 

سعید رجبی فروتن

در کنار روزمرگی های معمول، این جا خودم و افکارم را ثبت می کنم. از فرهنگ و هنر تا سینما و نمایش خانگی... می توانید نوشته های من را در «روزانه های سینمایی» دنبال نمایید.

اضافه کردن نظر

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

مرا در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید