شخصیت جمشید نجات در سریال تاسیان(تینا پاکروان) با بازی بابک حمیدیان برای من یادآور چهره مغموم مدیران و مالکان بسیاری از واحدهای بزرگ صنعتی در اوایل انقلاب است. گویی جمشید در سریال کارآفرینانی را نمایندگی میکند که به عشق میهن و توسعه کشور یک دم نیاسودند اما حاصل رنج آنها یک شبکه در زیر شعارهای کارگران تحریک شده به باد رفت و هیچگاه به وضع اول برنگشت.
در اوایل انقلاب مصادره عموما اشتباه و هیجانی بسیاری از کارخانجات به بازداشت، محاکمه و مهاجرت چهرههایی شد که به عشق وطن در چارچوب برنامههای توسعه کشور، زمینه انتقال فناوری به داخل کشور و اشتغال هزاران نفر را فراهم کردند اما با نفوذ گرایشهای چپ و مداخلات عوامل حزب توده، حاصل دسترنج آنها به نفع دولت ضبط شد و تجارب ارزشمند آنها مورد بیتوجهی محض قرار گرفت.
خاطر شریف خوانندگان صدای خاک باشد راقم این سطور سال گذشته شما را با سرگذشت حدود بیست نفر از کارآفرینان در دهههای چهل و پنجاه شمسی آشنا نمود اما در نهایت با یک تصمیم اشتباه این عده به پای برخی از سرمایهداران وابسته که دارایی خود را از طریق نامشروع کسب کرده بودند، سوختند و کارخانجات بزرگ آنها به نفع حکومت مصادره شد. در مقدمه آن سلسله یادداشتهای نوشته بودم و در اینجا تکرار میکنم که در دی ماه سال ۵۸ در حالی که انقلاب هنوز یکساله نشده بود، اسامی ۵۲ نفر که مشمول بند «ب» ماده ۲ قانون حفاظت و توسعه صنایع ایران شده بودند، اعلام شد. طبق این بند، اموال ۵۲ سرمایهدار به تملک دولت موقت درمیآمد. نام کسانی که بانی و مالک بخش بزرگی از کارخانجات و واحدهای بزرگ صنعتی بودند و طی ۴۰ سال توانسته بودند، سیمایی صنعتی به کشور بخشند، در این فهرست دیده میشد. در این فهرست از نام بنیانگذاران صنایع خودروسازی تا سازندگان لوازمخانگی و صنایع الکترونیک، مجریان صنایع غذایی، لوازم ساختمانی و کفش و چرم دیده میشد.
این مصوبه که حاصل فضای احساسی و هیجانی ماههای اولیه انقلاب بود، آنطور که بعدها مشخص شد با مبانی فکری و معرفتی انقلاب همخوانی نداشت و متاسفانه متاثر از فشار گروههای چپ و کمونیستهایی بود که در کمین تسلط بر دستگاههای اجرایی و به دست گرفتن زمام انقلاب برای حاکم کردن دیدگاه خود در تمام اجزای حاکمیت بودند. غافل از اینکه این مصوبه برخورد مستقیم با سرمایهگذاران و کارآفرینانی بود که پایهّهای اقتصاد کشور بر تلاش آنها بناشده بود و صدها هزار کارگر را در عرصه تولید به اشتغال واداشته بودند.
یکی از ضربات جبران ناپذیر «چپ مبتذل ایرانی» به اقتصاد و تولید کشور، مبارزه و ستیز این جریان با سرمایهگذاران و کارآفرینان برجسته ایران بود.
این جریان مبتذل سیاسی در اوهام و خیالات خود با سرمایهداری مبارزه میکرد و فهمی از این نداشت که ایران عقب ماندهی بیرون آمده از قرن نوزده میلادی نیازش به امثال برادران خیامی، قندچی، فاتح یزدی، برخوردار و دیگران، برای نزدیک شدن به قافله صنعت و اقتصاد جهانی از نان شب واجبتر است.
این جریان از درک این واقعیت ساده عاجز بود که همین کارگری که او سنگش را به سینه میزند، از رهگذر همین کارآفرین و سرمایهگذاراست که دیگر به مانند اجدادش برای رفع گرسنگی نیازی به بستن سنگ به شکم ندارد و میتواند حداقل در کارخانه با دستمزدی که میگیرد صورت خود را سرخ نگه دارد.
نتیجه کارکرد این جریان سیاسی فاجعه بار بود. تصمیمگیران با اینگونه رفتارها باعث فراری دادن سرمایه و سرمایهگذار و کارآفرین و ورشکستگی تولید داخلی شدند و زمینه را برای شکلگیری و ایجاد طبقه «سرمایهدار رانتی غیرمولد» ایجاد کردند.
خوشبختانه در یک دهه اخیر با تبیین اقتصاد مقاومتی و تاکید بر تقویت بنیانهای تولید ملی، بار دیگر بر احترام به کارآفرینان و حمایتهای قانونی از صاحبانسرمایه تصریح شده است. بعضی از کارخانجات و واحدهای تولیدی از رهن بانکها به درآمدند و زنگ تولید در واحدهای بزرگ و متوسط صنعتی بار دیگر به صدا درآمد. اما جای خالی نسلی از کارآفرینان مانند جمشید نجات که صنعت ایران مدیون تلاشها و آبرو و اعتبار آنهاست، کماکان خالیست.
اضافه کردن نظر