روزانه های سینمایی
آن غروب رویایی

آن غروب رویایی

کمی مانده بود تا خورشید سفره روشنی را از آسمان شهر بجنورد جمع کند و میدان را به ضیافت ستارگان وانهد. در این غروب دل انگیز با تنی چند از همراهان و اعضای ستاد برگزاری جشنواره فیلم مقاومت در استان خراسان شمالی؛ در جمع صمیمی خانواده های سه شهید شهر، مهمان خوان عطوفت و احساس آنها بودیم. وقتی در کنارشان زانوی ادب به زمین زدیم، منسوبان شهدا از خرمن خاطراتی که از شهیدانشان به یاد داشتند، به اقتضای فرصت چند خوشه ای به ما ارزانی داشتند. بگذارید حالا که چند روزی است سکه ایام به نام شهیدان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس ضرب خورده است، شمه ای از آنچه که گفتند را به نیت تکریم پایمردی فرزندان بی ادعای این کهن دیار، از شما دریغ ندارم.

در خانه با صفای یک پیرمرد و پیرزن ترکمن که نمی توانستند فارسی صحبت کنند، کارمند بنیاد شهید صحبت را سرانداخت و کار معارفه را برای طرفین این ضیافت یعنی میزبان و مهمان ترتیب داد. در این فاصله پسر بزرگتر خانواده که خیاط بود، از راه رسید و  هم حرف های پدر و مادر را ترجمه کرد و هم هر آنچه را که باید می گفت سخاوتمندانه بر زبان جاری ساخت…

-پدرم میگه برادرم که از جبهه برمی گشت، شب ها برای خوابیدن به زیرزمین خانه می رفت و با یک تخته پتو که حکم زیر انداز را هم داشت ، شب را به صبح می رسانید و برای اینکه دیگران را بیدار نکند، نیمه شب ها در آنجا به عبادت می پرداخت. وقتی به او می گفتیم چرا بالا پیش دیگران نمی خوابد می گفت نمی خواهد از یاد همسنگرانش جدا شود و یک وقت حس جبهه  از او دور شود . به همین خاطر دوران مرخصی او خیلی طول نمی کشید.

مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد 

                                                  قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهدشد

-ما اهل سنت هستیم. یک وقت با خبر شدیم برادرم به مذهب شیعه گرویده است. نگران بودیم این اتفاق در خانواده مسئله ای بوجود نیاورد. برادرم تمایل نداشت این موضوع را بروز بدهد. بر خلاف گذشته نمازش را پنهان از ما می خواند تا یکوقت باعث ناراحتی پدر یا مادرمان نشود. احترام آنها را بسیار نگه می داشت و از این حیث هیچ چیزی را فرو گذار نمی کرد.

هر آنکو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

                                            سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد

در خانه شهید دیگری مردی از تبار سادات که گرد پیری بر سرش نشسته بود، غمگسارانه لب از لب باز کرد و گفت:

-پسرمان هنرمند بود و دستی و ذوقی در کار نویسندگی و خوشنویسی داشت. قبل از اینکه برای آخرین بار راهی جبهه بشود، دور از چشم ما و خواهران و برادرانش همه آنچه را که نوشته بود و یک جا نگه داری می کرد از بین برد. وقتی علت این کار را جویا شدیم می گفت نمی خواهد چیزی از او بماند.! گمنامی را به هرچیزی ترجیح می داد. بیش از بیست سال از شهادت او می گذرد و شما هیچ کوچه و خیابانی را در بجنورد نمی بینید که به نام این شهید نامگذاری شده باشد. گویی اراده ای نهان بر این تعلق گرفته است که خواسته ی شهید هیچگاه فراموش نشود.!

بشوی اوراق دفتر اگر همدرس مایی             که درس عشق در دفتر نباشد

سعید رجبی فروتن

در کنار روزمرگی های معمول، این جا خودم و افکارم را ثبت می کنم. از فرهنگ و هنر تا سینما و نمایش خانگی... می توانید نوشته های من را در «روزانه های سینمایی» دنبال نمایید.

اضافه کردن نظر

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

مرا در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید