روزانه های سینمایی
ویدیو در کوله پشتی

ویدیو در کوله پشتی

  1. روزی یک غریبه زنگ تمام آپارتمان های ساختمان را زد و بعد از اینکه درب خانه ها را به روی خودش گشوده دید، با حوصله و خوشرویی در مقابل مرد یا زن و یا هر بزرگتری که آن موقع روز در خانه بود، کارش را شروع کرد. او از انبانی که به همراه داشت، چند کتاب با موضوعات مختلف بیرون آورد و با معرفی اجمالی آنها دست به کار غیر منتظره ای زد. او به هر یک از ساکنان چند کتاب داد و گفت فردا دوباره برمی گردد تا اگر آنها را نخواهند و نخرند، پس بگیرد. او برای اینکه نشان دهد، خیلی در بند سوداگری نیست، خیال همه را راحت کرد و گفت اگر تا فردا توانستند کتابی را بخوانند و تمام کنند و نخواهند وجهی بپردازند، برای او اهمیت ندارد و از این کار رضایت کامل دارد. اینکه روز بعد او موفق به فروش چند کتاب در مجتمع ما شده بود، اهمیتی نداشت. او با رفتار مودبانه و در عین حال هوشمندانه خود نمونه ای از یک بازاریابی موفق را به نمایش گذاشته بود و توانسته بود اعتماد اکثر ساکنان را به خود جلب کند. برای بعضی ها که تنها خاطره اشان از کتاب مطالعه اجباری کتاب های درسی است، بطور قطع اینگونه فروشندگان در فهرست مزاحمین و سلب کنند گان آرامش قرار می گیرند ولی برای کسانی که منتظر یک تلنگر برای خلوت دوباره با کتاب هستند، چنین فرصت هایی بسیار غنیمت است. فروشنده می توانست مانند اغلب کتابفروش ها و ناشران شهر در مغازه اش بنشیند و با عبور عقربه های ساعت، چشم انتظار مشتری باشد و دم دمای غروب یا ساعتی از شب رفته کم یا زیاد روزی خود را از دخل روزانه بر دارد و راهی خانه اش شود. کتابفروش سیار که هنوز چند سالی تا میانسالی فاصله داشت و ظاهر آراسته اش او را جوانتر نشان می داد، شاید به این مطلب اندیشیده بود که با ظهور رسانه های رقیب  و گرفتاری های ریز و درشت خیلی از علاقمندان به کتاب حال و حوصله کتاب خواندن را از یاد برده باشند و به مرور سراغی از او و کتابفروش های همکارش نگیرند. برای همین خاطر کوله ای را دست و پا کرده بود تا این بار او به سرغ کتابخوانان برود.
  2. کار هر روزش شده بود. ساعت ده ده و نیم صبح آماده بیرون زدن از خانه مجردی می شد. طوری رفتار کرده بود تا در آمد و شدها کسی به او مشکوک نشود. هر چند که در آن نقطه شهر قشر متوسط سکونت داشتند و هر کس سرش در لاک زندگی خودش بود. با این حال حواسش جمع بود تا گزک به دست صاحبخانه ای که اختیار آپارتمانش را به بنگاه دار محل داده بود، ندهد. آخر شب اغلب با ساندویچی خودش را سیر می کرد و وقتی به خانه برمی گشت، ساعتی روی مبل راحتی نه چندان نونوار یله می شد و به سقف خانه زل می زد. تا چشماش سنگین می شد، به خودش نهیبی می زد و کمر راست می کرد و موجودی جیب هایش را خالی می کرد. اگر کاسبی خوب بود و دل و دماغی داشت، به جون اسکناس ها می افتاد و آنها را به ترتیب تراول، ده هزار تومانی و پنج هزاری و بگیر تا اسکناس های پونصد و دویست تومنی مرتب می کرد. اگر خواب قصد بد قلقی داشت، آبی به صورت می زد و یواش یواش سراغ دستگاه رایتر می آمد تا تکثیر فیلم را شروع کند. اوایل نمی دانست چه فیلم هایی بیشتر طالب دارند. یک نسخه از فیلم های ویدیو کلوپی می گرفت و شروع می کرد به تکثیر کردن. کار با کامپیوتر را قبل از آنکه هنرستان را برای همیشه ترک کند، یاد گرفته بود. بعد از آمدن به تهران و پرداختن به کارهای مختلف و موقت، با سرمایه ای که داشت افتاد تو کار فیلم و تکثیر. تا اینکه یک روز بطور تصادفی یک مشتری عشق فیلم راه و چاه دیگری را به او نشان داد و بهش یاد داد که درآمد تو کار تکثیر فیلم های دیگری است. مدتی که گذشت همان مشتری جوان، آدرس و شماره تلفنی را کف دست پسر گذاشت تا بداند از کجا و چطور فیلم تهیه کند. از آن به بعد ورق برگشت و پسر دل خوشی بیشتری پیدا کرد. هفته ای یکبار به دفتری می رفت که معلوم نبود چند نفر در آن کار می کنند و چه کسانی به آنجا رفت و آمد دارند. به او یاد داده بودند سرش را پایین بیاندازد و بعد از گرفتن سفارشش از همان راهی که آمده برگردد و پشت سرش را هم نگاه نکند. اوایل احساس می کرد که به او چندان اعتماد ندارند و می خواهند هر طور هست دست به سرش کنند. یکی دو هفته دست دست کردند تا زیر و بم زندگی پسر که دیگر مشتری جدید آنها شده بود، دستگیرشان شد. بعد از آن بود که فیلم های زبان اصلی و بیشتر با زیرنویس فارسی را درون کوله پشتی جاداری می ریخت و از شرکتی که در طبقه آخر یک ساختمان پنج طبقه در غرب شهر بود، با احتیاط بیرون می زد. این همه فیلمی نبود که می فروخت. فیلم هایی را که خواهان بیشتری داشتند در خانه با رایتر خودش تکثیر مجدد می کرد. به او یاد داده بودند که با گردش در سطح شهر و حرکت در پیاده روها و پاساژهای بزرگ مشتریانش را پیدا کند. در اینصورت امکان اینکه گیر ماموران بیفتد کمتر است  و راه دررو به رویش باز است. روزانه پنج تا شش کیلومتر راه می رفت و فیلم می فروخت. اگر می خواست دم به تله ندهد و به دست مامورهایی که به او مشکوک شده بودند، گرفتار نشود، شروع به دویدن و فرار از صحنه می کرد و به همین خاطر مسافت بیشتری را طی می کرد. هر قدر به شب نزدیکتر می شد، احساس می کرد کوله پشتی اش سبک و سبک ترشده و در عوض به حجم اسکناس هایی که در جیب هایش چپانده بود، افزوده می شود   

    … بر همین سیاق می توان مثال های دیگری زد که امروزه در کلان شهرها و شهرهای بزرگ کشور، نمودهایی از فروش و ارائه کالا به حساب می آیند. حتما" به دفعات از برخوردهای نافرجام متروی تهران با فروشندگان سیار در واگن ها مطالبی خوانده یا شنیده اید. ترفیک و راه بندان در اغلب شهرهای بزرگ ایران اگر تنش و اتلاف وقت و دردسرهای مختلفی را به همراه آورده است، در عوض به بروز مشاغلی تازه ای هم منجر شده است. دستفروشی در لابلای خودروها که طیف وسیعی از کالاهای تزیینی و تفننی را در برمی گیرد. غرض آنکه می توان به موازات توزیع فیلم در مراکز ثابت -اعم از تخصصی یا غیر تخصصی- به طراحی شیوه های تازه ای نظیر فروش و عرضه فیلم بصورت سیار هم فکر کرد. پس از دوم خرداد ۷۶ که موجی از نشریات سیاسی – اجتماعی برخاست، صاحبان جراید با عنایت به تقاضای موثری که در جامعه قابل مشاهده بود و اشتیاق مردم به خواندن روزنامه که در آن ایام درست مثل نان شب واجب تلقی می شد، دست به ابتکارات تازه ای زدند. به خدمت گرفتن فروشندگان جوان و پوشاندن کاور مخصوص به تن  آنها برای عزیمت به مراکز پر رفت و آمد شهری! البته نباید از یاد برد که با وجود دسترسی راحت، رایگان و ارزان مردم به انواع فیلم و سریال و برنامه های سرگرم کننده از منبع مجاز و غیر مجاز، بازاریابی برای فیلمی که حداقل قیمتی هم روی آن خورده است، کار سختی به حساب می آید. به نظر می رسد در چنین شرایطی کیفیت محصول و حاشیه های پیرامون آن حرف اول را بزند و قادر باشد در کوران رقابت با رسانه های رقیب توجهات را به خود جلب کند. تجربه عرضه قسمت های اولیه سریال قهوه تلخ و راه افتادن خودجوش فروشندگان سیار، عرضه محصول در مغازه ها و مراکز غیر مرتبط – به جز سوپر مارکت ها- ، تجمع مردم مقابل کانتینر حامل فیلم در نقاطی از تهران گویای این واقعیت است که عناوینی استثنایی نیاز به تدابیر خلاقه ندارند. آنچه مهم است بکارگیری روش های ابتکاری در روزهایی است که منحنی فروش محصول رو به کاهش است و بازار نیازمند شوک های تازه ای برای ایجاد تقاضاست.

سعید رجبی فروتن

در کنار روزمرگی های معمول، این جا خودم و افکارم را ثبت می کنم. از فرهنگ و هنر تا سینما و نمایش خانگی... می توانید نوشته های من را در «روزانه های سینمایی» دنبال نمایید.

۲ comments

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

مرا در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید