تو مترو نشسته بودم و به قاعده عادتی که همه به آن مبتلا هستیم، دستم را بطرف موبایل بردم و از جیب کُتم بیرون کشیدمش. لختی طول کشید تا تلگرام آپدیت بشود. اولین کانالی که باز کردم با خبر شوک آور درگذشت «علی معلم» روبرو شدم. تاسف خوردم که شایعه پراکنان این بار منتقد، تهیه کننده و نویسنده جنتلمن سینما را هدف قرار گرفته اند. با تلخند به گروهها و کانال های دیگر سرک کشیدم. در کمال ناباوری پیام های مرگ «علی معلم» ترجیع بند همه آنها شده بود. گوش هایم سنگین شده بود و دیگر هیچ صدایی را نمی شنیدم. آرام آرام در یک خلسه بی خبری و جدا شدن از زمان و مکان فرو رفتم. وقتی به خود آمدم قطار به ایستگاه انتهایی رسیده بود و باید قطار را ترک می کردم اما نای رفتن نداشتم. با موج جمعیت بطرف پله برقی کشانده شدم. روی پله ها حکم آدمی را داشتم که بین زمین و هوا معلق مانده بود و خاطراتی که از آقای «معلم» داشتم در ذهنم مرور می شدند. به زمین که پا گذاشتم، گویی که دست سنگین واقعیت بر صورتم سیلی زده باشد، به خود آمدم و سر در گریبان بهت و غم فرو بردم. شانه هایم دوست مشترکی را می طلبید تا بر شانه هایش آوارشوم و از بغضی که راه گلویم را بسته بود، رهایی یابم. بغض تنهایی ام را درک کرد و با تمنای اشک از سرسختی دست برداشت.
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران/ کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
بدرود «معلم» منتقدان! که ریا و دورویی در مرامت نبود و صراحت لهجه و استواری بیان و قلمت، جایگاه ویژه ای به تو بخشیده بود و سر ریز اندیشه پویای تو همواره «دنیای تصویر» کاغذی و مجازی را تر و تازه می کرد.
خداحافظ مردی که ذکاوت و بداهه گویی هایت زبانزد هر دوست و آشنایی بود.
سخت است که بی تو به صحن بهار مشرف شویم اما صداقت و خیرخواهی آیینه وارت، روشنگر راه تو در برزخی خواهد بود که همه ما دیر یا زود به آن فراخوانده خواهیم شد پس تا آن موقع بدرود! خدایت به بازماندگان صبر و به تو آرامش ابدی ارزانی دارد.
اضافه کردن نظر