روزانه های سینمایی

از زار ممد تا ناخدا خورشید، به بهانه نمایش نسخه مرمت شده فیلم ناخدا خورشید

قرارم با ناخدا ساعت چهار بعدازظهر بود. خیابان ولیعصر حد فاصل چهارراه پارک وی تا تجریش تقریبا در ترافیک اسفندماه قفل است. اتوبوس و سواری در جا بنزین می‌سوزانند و هر چند دقیقه چند متری به جلو می‌خزند. سربازان وظیفه‌ای که با پوشیدن کاور سفید قرار است، نقش پلیس راهنمایی را بازی کنند، به ستوه آمده‌اند. از دست کسی کاری ساخته نیست. در امتداد نگاهم برج‌های سر به فلک کشیده‌ای را می‌بینم که پیش از این آنها را ندیده بودم. خدا کند خواجه‌ماجدهایی مثل شخصیت منفی فیلم ناخدا خورشید در حال درست کردن دفتر و دستک در این بناها نباشند تا خون مردم را در شیشه کنند. دل یک دله می‌کنم و پیاده راهی مقصد می‌شوم. توقف طولانی ماشین‌ها کار و کاسبی حاجی فیروزها را رونق داده است. پوشیدن لباس قرمز و سیاه کردن دست و صورت، بیشتر پوششی برای تکدی‌گری است. حتم دارم در بین آنها گرسنه کم نیست. یاد حرف ناخدا خورشید می‌افتم که به زنش می‌گفت : مو نمی‌دونم قانونو کی نوشته هیچ قانونی نی که آدمو بی شوم بخواد اگه زن و بچه خواجه ماجد تو ای شهر نون می‌خورن، باید زن و بچه موام نون بخورن.
هر چه هست، در پایکوبی و رقص حاجی‌فیروزها صدای پای بهار گم شده است یا من نمی‌شنوم. افکار منفی را از خودم دور می‌کنم. به وعده‌ام با ناخدا خورشید در باغ فردوس فکر می‌کنم. تردید ندارم فیلم شروع شده است. قدم‌هایم را تندتر می‌کنم. به ساختمان موسسه لغت‌نامه دهخدا که می‌رسم نفسی تازه می‌کنم. چه کار سختی دارند کسانی که بعد از دهخدا چراغ موسسه را روشن نگه داشته‌اند تا زبان فارسی غریب نماند و مغلوب زبان‌های بیگانه نشود. تابلوهای تبلیغاتی و بعضی از مغازه‌هایی که در مسیر دیده‌ام، حق زبان مادری و همسایگی با موسسه را پاس نداشته‌ بودند. موتورسواران به تنگ می‌آیند و از باریکه راهی به پیاده رو می‌آیند و راه عابران را به تسخیر خود در می‌آورند. درست مثل سکانس‌های پایانی فیلم وقتی که‌ سرهنگ و آدم‌هایش زیر قول‌شان می‌زنند و عرصه را بر ناخدا و ملول تنگ می‌کنند. تبعیدی‌ها از زمین تا آسمون با سیاسی‌هایی که ناخدا فراری داد، فرق می‌کردند. آنها همه سهم را برای خودشان می‌خواستند. غافل از آنکه دست بالای دست بسیار است و ناخدا هنوز یک دست دارد. غوطه‌ور در همین افکارم که به موزه سینما می‌رسم. وقتی در سالن تاریک در یک صندلی آرام و قرار می‌گیرم، تازه متوجه می‌شوم تعدادی ایستاده در حال تماشای فیلم هستند.

فیلم در نسخه دیجیتال در نگاه اول بور و سفید به نظر میاید. رنگ‌ها پختگی لازم را ندارند. چه خوب که همان هفته‌های اکران فیلم در دهه ۶۰ نسخه ۳۵ میلیمتری را روی پرده دیدم. ناخدا خورشید در اثر ضربه چاقو نامردان از پا درآمد اما فیلم‌ او را همکارانم در فیلمخانه ملی ایران بعد از احیا نجات دادند.‌ با وسواس و دقتی که در کار خانم طاهری سراغ دارم، مطمئنم اگر اشکال از ویدیو پروژکتور نباشد، اصلاح رنگ مجدد فیلم را در دستور کار قرار خواهند داد.
حالا که برای دومین بار فیلم را روی پرده می‌بینم و نسبت به مرتبه اول درک بصری بهتری پیدا کرده‌ام، عنصر معماری را در جغرافیای قصه فیلم پررنگ می‌بینم. ساخت و سازهایی که مدیر صحنه به خواست تقوایی انجام داده است، به کار پرده بزرگ آمده است و به جز غنای صحنه‌ها، میزانسن‌ها را چشم‌نواز کرده است.
فیلم از نیمه گذشته است. ناخدا با خودش کنار آمده و به مستر فرحان قول همکاری می‌دهد. خوب می‌داند بیم موج و گردابی هایل در پیش است. به دلش افتاده است که شاید این آخرین سفرش به دریاست. خلوت با زنش را غنیمت می‌شمارد. ناخدا مرد تو دار و‌کم حرفی است اما آنچه را که باید به زبان بیاورد، می‌گوید. چهره‌اش کمتر رنگ احساس و عواطف به خود می‌گیرد. دخترکانش را می‌بوسد.
ناخدا به قلم تقوایی و بازی قدرتمند ارجمند آنقدر درست از کار درآمده است که انتظار ما از او به عنوان یک قهرمان زخم‌خورده از نامردی‌ها برآورده نمی‌شود. دوست داشتم ناخدا هم مثل زار ممد در «تنگسیر»  با بغض در گلو مانده و خشم در حال فوران قبل از آنکه به دریا بزند، یکبار سنگش را با خواجه‌ماجد و عمله ظلم واکنده و حساب آنها را کف دستشان گذاشته بود. ناخدا خورشید مردی که در بندر همه احترام او را داشتند و به حرف و شرف او قسم می‌خوردند، آنقدر به اخلاق پایبند بود که نخواهد بی هیچ قید و شرطی دست همکاری به تبعیدی‌های تبهکار بدهد.‌ شاید اگر او را مجبور به همکاری کرده بودند، راحت‌تر با این موضوع کنار می‌آمدم. ناخدا آنقدر جنم و غیرت داشت که با همان یک دستش نان زن و بچه‌هایش را این بار به جای دریا در زمین تف‌زده جستجو کند و در همراهی با جماعت قمار باز و آدمکش، چوب صداقتش را نخورد.
..بگذریم فیلم تمام می‌شود، استاد علی نصیریان با تشویق بی‌امان تماشاچیان میکروفن سیار را پس می‌زند. جان تازه‌ای می‌گیرد‌. وسط سالن از جا بلند می‌شود. استاد عصا در دست از بین تماشاگرانی که به احترام او می‌ایستند و برایش در فواصل صندلی‌ها راه بازمیکنند، با صلابت و قدرت به طرف جایگاه می‌رود. حالا او درست پشت پرده‌ای که تا چند دقیقه قبل با بازی درخشانش ما را به آن خیره کرده بود، پرشور شروع به صحبت می‌کند. اسامی و اتفاقات یک عمر بازیگری در سینما و تئاتر را با ذکر  جزییات نقل می‌کند. او دوباره صحنه و سالن را از آن خود می‌کند و وقتی با قدرت کف دستش را بر میز جلویش می‌کوبد تا بگوید چنین کاری را در سریال شهرزاد بداهه و خلاقه انجام داد تا اهمیت حرفش را دوچندان کند، تازه متوجه می‌شوم بازیگرانی نابغه‌ای مثل او همیشه غافلگیرکننده ظاهر می‌شوند. آن شب او بارها با بذله‌گویی‌هایش جماعت را خنداند و از کسانی که با آنها کار کرده بود، به نیکی یاد کرد.
از  موزه بیرون می‌زنم. در سکانس پایانی فیلم، خورشید تن بی‌جان ناخدا خورشید را در لنچ که نه بلکه در تابوت او تا ساحل مشایعت کرد، اما اینجا تازه سرشب عشاق است. برخلاف تم خشن فیلم، دخترها و پسرهایی که روی سکوهای پارک مقابل عمارت نشسته‌اند، سر بر شانه محبوب خود گذاشته‌اند.‌ گروهی از رپرها معرکه گرفته‌اند. چند لحظه‌ای خودم را در بین تماشاگران جوان جاگیر می‌کنم. اسپیکرها آهنگ غریب و یکنواختی را پخش می‌کنند. دوباره به راه می‌افتم. در پیاده‌رو چشمم به یکی از همان سربازان جوانی می‌افتد که بعدازظهر با کاور سفید، تلاش بی حاصلی برای باز کردن گره کور ترافیک داشت. او حالا با روان شدن حرکت خودروها، دست در دست دختری دارد که آبشار موهایش از شانه‌ها به پایین سرازیر شده و در نور شبانگاهی خیابان جلوه‌گری می‌کند.
ساقی‌ها و مواد فروشانی که جابجا در زوایای پنهان و تاریک کوچه‌های منتهی به خیابان جا خوش کرده‌اند و متاع عرضه می‌کنند، شمایل لات و لوت‌های تبعیدی فیلم‌ را برایم تداعی میکنند
در مسیر با ترنم ساز و آواز نوازنده‌های خیابانی همراه می‌شوم. جایی خواندم فریدون ناصری آهنگساز ناخدا خورشید در طول زمان فیلمبرداری در بندر کنگ مقیم شده بود تا فضای منطقه و فیلم را یکجا درک کند. استفاده هوشمندانه او از سازها و نواهای محلی در فواصل مختلف فیلم بویژه در تیتراژ ره‌آورد او از این سفر بود. موسیقی از ابتدا در خدمت روایت فیلم برای تشدید احساسات متنوع مثل ترس، تعلیق و تنش است.بطوریکه هم آغوشی نواها و تم‌های پرشور ملی و محلی کیفیت ممتاز و شورانگیزی را خلق کرده است.

به تجریش می‌رسم. هاله‌ای از نور سبز گنبد امامزاده صالح را در بر گرفته است.سلام می‌کنم.

نشانی روزانه‌‌های سینمایی در تلگرام: t.me/cinemadailyir

سعید رجبی فروتن

در کنار روزمرگی های معمول، این جا خودم و افکارم را ثبت می کنم. از فرهنگ و هنر تا سینما و نمایش خانگی... می توانید نوشته های من را در «روزانه های سینمایی» دنبال نمایید.

اضافه کردن نظر

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

مرا در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید