حالا دیگر تماشای فیلمهای جنگی در قاب تلویزیون پیش از آنکه به اکران سینمایی در آیند، برایمان عادی شده است. تهیه کنندگان و سرمایهگذاران این فیلمها که نهادهای وابسته به سازمانها و نهادهای نظامی هستند و بعضاً از مشارکت فارابی، حوزه هنری و بنیاد شهید نیز بهرهمند میشوند، دریافتهاند که اکران برای آنها آورده مالی ندارد و درآمد حاصل از آن، هزینههای پخش را هم پوشش نمیدهد. ضمن آنکه شکست فیلم در نمایش عمومی پیامد اجتماعی خوبی ندارد و برای صاحبان فیلم نقطه منفی به حساب میآید.
در یادداشت زیر به بهانه نمایش تلویزیونی فیلم « خدای جنگ» به بررسی این گونه سینمایی پرداختهایم.
تماشای دوباره فیلم سینمایی «خدای جنگ»(حسین دارابی) از تلویزیون نشان داد که کارگردان با قاعده ژانر آشناست و درام را میشناسد. اولین هوشمندی او این بوده است که در موضوع ساخت اولین موشکهای ایرانی در جریان جنگ هشت ساله، سعی نکرده است در خلق قهرمان فیلمش به سراغ نمونه و شخص واقعی برود و خودش را دچار چالش کند. او خوب میدانسته است که اگر زندگی یک شخصیت واقعی را بخواهد در سینما بازنمایی کند، باید پاسخگوی طیف وسیعی از فرماندهان گذشته و حال هوافضا، سازمانهای نظامی، دوستان و خانواده فرمانده موردنظر باشد.
ایده ابتکاری فیلم آن است که ضد قهرمان این بار در بین مستشاران لیبایی دعوت شده به ایران انتخاب شده است. مشاورانی که عامدانه میخواهند شلیک موشک بسوی مواضع ارتش عراق را در دست خود داشته باشند و آنچه را که خودشان صلاح میدانند، زیر آتش بگیرند. در واقع آنها در پوشش کمک به نیروهای ایرانی، اهداف نظامی خود را دنبال میکنند و به دنبال انتقامگیری از نیروهای مخالف دولت لیبی و پناهنده به عراق هستند.
فرمانده اهل لیبی به قدر کافی در برابر ابراهیم فرمانده ایرانی قَدَر و چغر است تا گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و سلطه خود را به ایرانیها تحمیل کند. ابراهیم با فرماندهان بالادستی خود هم چالش دارد و نمیتواند آنها را متقاعد کند که بدون کمک مستشاران خارجی قادر به شلیک موشکهای ساخت داخل هستند. مجموعه این تنشها کشش لازم را برای دنبال کردن داستان ایجاد میکند.
خدای جنگ با همه قوت روایی خود به سبب سفارشی بودن و نزدیکی به قرائت رسمی از جنگ، اگر هم در سینماها به نمایش درمیآمد، سرنوشتی بهتر از فیلمهای خوش ساختی مثل تکتیرانداز (علی غفاری) پیدا نمیکرد. این روزها که شرایط برای اکران فیلم (مجنون) ساخته مهدی شاه محمدی آماده میشود، باز هم این نگرانی وجود دارد که نمایش برشی از زندگی برادران زینالدین(مهدی و مجید) در سینماها با استقبال مورد انتظار روبرو نشود و به سرنوشت اغلب فیلمهای جنگی دچار شود.
وقت آن رسیده است که در روایت قصههای مقاومت به نسل زد و به ابهامها و تردیدهای آنها در باره آنچه که ما بدیهی و مقدس میپنداریم، توجه شود. فیلمنامهنویسان فیلمهای جنگی و سازمانهای سفارش دهنده باید درک کنند که تغییرات و شکافهای نسلی حکم میکند که روایت و ساختارهای کلیشهای را به کناری نهند و مخاطب هدف خود را جمعیت چند ده میلیونی نوجوان و جوانی قرار دهند که در زمان جنگ نبودهاند و از حال و هوای آن درکی ندارند.
در حدیث شریف نبوی هم آمده است که با مردم به اندازهای که میفهمند، سخن بگویید. استراتژی همه دستگاهای رسانهای و تبلیغی باید این باشد که اگر برای نسلهای گذشته یک اشاره کافی است که تداعی معانی در ذهن آنها شکل بگیرد و با داستانهای جنگی همراه شوند، نسلهای دهه هفتاد به بعد، چنین امکانی را ندارند و اگر خیلی سختگیر نباشند، محصول سینمایی را به عنوان اثری سرگرمکننده مینگرند و آن را در انبوه محتواهای تصویری یا به خاطر میسپارند و یا آن را فراموش میکنند. نسل تازه نیازمند ارجاعات و دلالتهایی از نوع دیگر است. همانطور که بازآفرینی قصههای شاهنامه و افسانههای اساطیری مستلزم قالبهای نو و بدیع هستند. این پیشنهاد ذهنی و انتزاعی نیست، کافی است به کارنامه سینمایی حاتمیکیا، ملاقلیپور و باشه آهنگر رجوع کنیم تا دریابیم آنها مخاطراتها و تردیدهای نسلهای جوان را چگونه در تاروپود داستانهایشان میتنیدند و به آنها بها میدادند تا فیلمشان توامان روایت گذشته و حال جامعه باشد.



